جدول جو
جدول جو

معنی دست چوب - جستجوی لغت در جدول جو

دست چوب
عصا، چوب دستی
تصویری از دست چوب
تصویر دست چوب
فرهنگ لغت هوشیار
دست چوب
چوب دستی، عصا
تصویری از دست چوب
تصویر دست چوب
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست چرب
تصویر دست چرب
سود و نفعی که از کسی به دیگری برسد، برای مثال دراین زمانه که امید دست چربی نیست / مگو چراغ ز خود روغنی برون آرد (صائب - لغت نامه - دست)
فرهنگ فارسی عمید
عضوی از بدن انسان از کمربند شانه ای تا سر انگشتان ید، بخشی از دست از مچ تا انگشتان، (اصطلاحا) هر یک از دو پای مقدم چارپایان جمع دستان دستها، قدرت ید، مسند، قاعده قانون روش، واحدی کامل از هر چیز: یک دست لباس (نیم تنه شلوار جلیتقه) یک دست بشقاب (6 عدد) یک دست قاشق (6 عدد)، واحد برای جامه: سه دست لباس، واحد برای شمارش پرندگان، نوع جور قسم: فنجانها همه از یک دست است، (بازی قمار) نوبت دفعه: یک دست تخته (نرد) یک دست شطرنج، طرف جانب: دست راست دست چپ، وجب شبر بدست، فایده نفع، (تصوف) صفت قدرت ترکیبات اسمی. یا بردست بدست درید، بوسیله یا دست آخر دست پسین عاقبت مقابل دست اول. یا دست اول نوبت اول بار اول مقابل دست آخر، چیز نو تازه مقابل دست دوم. یا دست بالا حد اکثر. یا دست پسین دست آخر. یا دست خون. بازی آخرین نرد است آنگاه که کسی همه چیز را باخته دیگر چیزی ندارد و گرو با سر خود یا یکی از اعضای بدن خویش بندد و حریف ششدر کرده او را بر هفده کشیده باشد، مسند حکومت که بر سر آن قتل واقع شود یا دست دوم چیز مستعمل چیزی که قبلا بکار رفته باشد: مقابل دست اول. یا دست کم حداقل. ترکیبات فعلی و جملات: از دست بر خاستن، بی اختیار شدن بیخود گشتن، از عهده بر آمدن، یا از دست بیفکن از دست بر روی زمین انداختن، دور افکندن، یا از دست دادن چیزی را فاقد شدن گم کردن، یا از دست رفتن نابود شدن، ور شکست شدن، پریشان گشتن، یا از دست شدن از خود بیخود شدن، سر مست گشتن، یا از دست کسی کاری بر آمدن از عهده آن کار بر آمدن وی. یا باد در دست بودن تهیدست بودن مفلس بودن هیچ نداشتن، یا دست اندر زدن (در زدن) متشبث شدن متوسل گردیدن، یا به دست آمدن حاصل کردن، یا بر سر دست درآمدن ظاهر گشتن پدید شدن، یا به دست آوردن، حاصل کردن تدارک کردن، پیدا کردن، گرفتار کردن، یا به دست افتادن حاصل شدن بدست امدن یا به دست کسی افتادن به دست او رسیدن در دسترس او قرار گرفتن، اسیر او شدن گرفتار او گشتن، یا به دست باش آگاه باش با خبر باش، حاضر باش، شتاب کن. یا به دست کردن بدست آوردن یا به دست و پا (ی) افتادن چاره جویی کردن، یا به دست و پا (ی) مردن دست و پای خود را گم کردن، یا در دست کسی افتادن (کسی) گرفتار او شدن اسیر او گردیدن، یا در دست کسی افتادن (چیزی) بتصرف در آمدن، یا دست از پا درازتر داشتن (برگشتن) تهیدست بودن (بر گشتن)، مایوس شدن (بر گشتن)، یا دست از همه چیز شستن صرف نظر کردن از همه یا دست از سر کسی برداشتن دیگر مزاحم او نشدن، یا دست باز داشتن خودداری کردن، ترک کردن، اغماض کردن، یا دست بالا کردن پیشقدم شدن برای پیدا کردن زنی جهت مردی، تظلم و فریاد کردن، یا دست بالین کردن دست را خم کرده بزیر سر گذاشتن چنانکه مفلسان بسبب نداشتن متکا وبالین چنین کنند. یا دست به دامن کسی شدن بدو متوسل شدن، یا دست به دست دادن بیکدیگر دست دادن، متحد شدن، یا دست به دست رفتن از دست شخصی به دست دیگری افتادن، یا دست به دلم مگذار با یادآوری خاطرات رنج آور مرا اذیت مکن. یا دست بردن غلبه کردن فتح کردن تفوق یافتن، یا دست بر سر کردن کسی را او را رد کردن دور کردن وی را. یا دست بر سر و روی چیزی کشیدن انرا آرایش و تعمیر کردن، یا دست بر سر و روی کسی (حیوانی کشیدن) او را نوازش کردن، یا دست به سیاه وسفید نزدن ابدا کاری نکردن، یا دست بعصا رفتن با احتیاط رفتار کردن، یا دست بکار شدن مشغول شدن شروع کردن به کار. یا دست به کاری زدن بدان کار اقدام کردن، یا دست به کاری کردن دست بکاری زدن، یا دست به یقه شدن گلاویز شدن، یا دست پیش گرفتن پیشدستی کردن سبقت گرفتن، یا دست چپ از دست راست ندانستن امور ساده و بدیهی را تشخیص ندادن هر را از بر تشخیص ندادن یا دست دختری را بدست کسی دادن بازدواج آنان رضایت دادن، یا دست دراز کردن کشیدن دست برای گرفتن چیزی یا نشان جای بوارد. یا دست دست کردن طول دادن تاخیر کردن مماطله کردن، یا دست روی دست زدن اظهار تاسف کردن، یا دست روی دست گذاشتن بیکار و عاطل ماندن اقدام به کاری نکردن، یا دست شما درد نکند دعایی که بصاحب کرم و احسان کنند. یا دست شما را میبوسد در صحبت از فرزند خود در نزد شخصی محترم گویند، انجام دادن این کار به عهده شماست. یا دست کسی را بدست گرفتن باو دست دادن، پیمان بستن، یا دست کسی را از دامن داشتن دامن خود را از دست او رها کردن، دست وی را کوتاه کردن، یا دست کسی در کار بودن اطلاع و تجربه داشتن وی در آنکار، مداخله کردن وی در کار. یا دست کسی را بوسیدن بوسه دادن در دست وی، احترام کردن وی. یا دست کسی را خواندن (قمار) ورقهای او را شناختن، (اندیشه او را دریافتن)، یا دست گرفتن برای کسی خطای کسی را مستمسک قرار دادن و گاه وبیگاه برخ او کشیدن، یا دست مریزاد دعایی است که در مورد شخصی که کمک و احسانی کند گویند یا دست نگاهداشتن تامل کردن توقف کردن اجرای امری را متوقف کردن، یا دست و پا زدن دست و پا را بکار انداختن (در شنا)، طلب کردن بجد و جهد تمام، جان کندن، یا دست و پای خود را گم کردن دستپاچه شدن، یا دست و پای کسی را در (توی) پوست گردو گذاشتن او را در مخمصه قرار دادن، یا دست و پنجه نرم کردن گلاویز شدن با جنگ کردن با. یا دست و دل کسی بکار نرفتن تمایل نداشتن وی بکار (بسبب عدم تشویق و غیره)، یا دست یکی داشتن همدست شدن شریک گشتن، یا یک دست به پیش و یک دست به پس داشتن مفلس بودن تهی دست بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
میوه ای که با دست چینند، با دست انتخاب کردن اشیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست چمک
تصویر دست چمک
چیرگی، تردستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست اول
تصویر دست اول
نورس نوبر، تازه، دست نخست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست بوس
تصویر دست بوس
کسی که دست دیگری را ببوسد، دست بوسی، برای مثال به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲ - ۲۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چمک
تصویر دست چمک
چیرگی، پیروزی، تردستی، زبردستی، چابکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چپی
تصویر دست چپی
ویژگی چیزی که در سمت چپ قرار دارد
در علوم سیاسی کسی که با سیاست و روش دولت و اوضاع موجود کشور خود مخالف و خواهان دگرگونی و تحول است، چپ رو، چپ گرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
ویژگی میوه یا چیز دیگر که آن را با دست چیده و برگزیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست خوش
تصویر دست خوش
((~. خُ))
بازیچه، مسخره، رام، مطیع، زبون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست خوش
تصویر دست خوش
((~. خُ))
پولی که از طرف برنده در قمار به عنوان انعام به دیگری داده شود، کلمه تحسین به معنی، آفرین، مرحبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست چین
تصویر دست چین
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست چپی
تصویر دست چپی
((~ چَ))
چپ گرا، چپ رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست خون
تصویر دست خون
در قمار، آخرین دور بازی برای کسی که همه چیز خود را باخته و خشمگین باشد و بر سر عضوی از اعضای بدن خود یا کسان خود گرو ببندد
فرهنگ فارسی عمید
सेकंड हैंड
دیکشنری فارسی به هندی